استرس من و انتظار بابا
اين نه ماه،بيشتر انتظارا واسه من بود. ولي.. اين چند ساعت آخر واسه باباجون. مادرجون و عزيز و خاله جون تکتم هم باما بيمارستان اومدن.. من خيلي خوشحال بودم،حس خوبي داشتم. البته استرس هم بودا،ولي به اينکه ميخواسم دوتا جوجه ببينم،آرومم ميکرد. چيزي از سزارين و عملم نميتونم بنويسم،همش بيهوش بودم،ولي فيلمش هست ميتونين تو فيلم خودتونو منو ببينين گل پسملاي من:-* ولي تنها حرفم،راجع به باباجونتون،که خيلي منتظر بود،به انتظار ديدن شما. وق...
نویسنده :
^-^ مامان مــطــــهـــره ^-^
0:58